دختر

هی دختر... 

بگذار ترکت کنند...

بگذار بخواهی و نشود..

بگذار دیگر فرقی نماند بین شب و روزت..

بگذار جا خوش کند حالا حالا ها کف دست هایت که رو به اسمان می گیری و می خواهیش...

بگذار یک ارزوی براورده نشده بماند..

بگذار اشک شود و بچکد از گوشه گلویت روی پیراهنت.. 

بگذار غم..ته نشین شود ته نگاهت...

بگذار یک حماقت محض باشد اصلا انتظار کشیدنش..

بگذار صادق ترین قسم ات باقی بماند او...

هر چند فاصله باشد این میان هر چند راه....

گُم شدنی باشد هر چقدر درد داشته باشد پشت پیشانی ات.. 

بگذار کسی پیدا نکند سر این کلاف را..بگذار از محض‌ ِ"خودم بودن های" ِ مُدامت "گرفته" بیابندت.. 

پیدایت کردم....

آخـــَر ِ بـــازی ست...!

ســــُك ســـــُك
....!!

پـــــیدایـــــَت 
كــــردَم...!!!

آنجــــا
...!!!!

دَر
آغـــوش ِ او....!!!!!

 

 

یادت باشه...

یادت باشه

وقتى واسه كسى همه كس شدى

اون كس بعد ازتوخيلى بى كسه

يا براى كسى همه كس نشو

يا اگه شدى

به فكر بى كسى هاش هم باش ..

احساس تلخ...

 

نمیدانم چرا دلم انقدر بیتابی میکند؛

احساس بچه ای رو دارم که میخوان عروسکش رو به زور ازش بگیرن؛

حس میکنم دارم از دست میدمت؛

احساس تلخیه..

 

۱۳۹۰/۲/۹

غریبه

بین این همه غریبه

توبه آشنا میمونی

حرفهای تلخی كه دارم

من نگفته تو میدونی

من پر از حرفهای تازه

عاشق گفتنو گفتن

تو با درد من غریبی

اما تشنه ی شنیدن